شاه عباس صفوى در شهر اصفهان با اندرونى خود سخت عصبانى شده و خشمگين مىشود ، در پى غضب او، دخترش از خانه خارج شده و شب بر نمىگردد ، خبر بازنگشتن دختر به شاه مىرسد ، بر ناموس خود كه از زيبايى خيره كنندهاى بهره داشت سخت به وحشت مىافتد ، ماموران تجسّس در تمام شهر به تكاپو افتاده ولى او را نمىيابند .
دختر به وقت خواب وارد مدرسه طلاّب مىشود و از اتفاق به درب حجره محمد باقر استرآبادى كه طلبهاى جوان و فاضل بود مىرود ، درب حجره را مىزند ، محمد باقر درب را باز مىكند ، دختر بدون مقدمه وارد حجره شده و به او مىگويد : از بزرگزادگان شهرم و خانوادهام صاحب قدرت ، اگر در برابر بودنم مقاومت كنى تو را به سياست سختى دچار مىكنم . طلبه جوان از ترس او را جا مىدهد ، دختر غذا مىطلبد ، طلبه مىگويد : جز نان خشك و ماست چيزى ندارم ، مىگويد : بياور ، غذا مىخورد و مىخوابد ، وسوسه به طلبه حمله مىكند ، ولى او با پناه بردن به حق دفع وسوسه مىكند ، آتش غريزه شعله مىكشد ، او آتش غريزه را با گرفتن تك تك انگشتانش به روى آتش چراغ خاموش مىكند ، مأموران تجسّس به وقت صبح گذرشان به مدرسه مىافتد ، احتمال بودن دختر را در آنجا نمىدادند ، ولى دختر از حجره بيرون آمد ، چون او را يافتند با صاحب حجره به عالى قاپو منتقل كردند . عباس صفوى از محمد باقر سؤال مىكند كه شب گذشته در برخورد با اين چهره زيبا چه كردى ؟ انگشتان سوخته را نشان مىدهد ، از طرفى خبر سلامت دختر را از اهل حرم مىگيرد ، چون از سلامت فرزندش مطلع مىشود ، بسيار خوشحال مىشود ، به دختر پيشنهاد ازدواج با آن طلبه را مىدهد ، دختر از شدت پاكى آن جوانمرد بهت زده بود ، قبول مىكند ، بزرگان را مىخوانند و عقد دختر را براى طلبه فقير مازندرانى مىبندند و از آن به بعد است كه او مشهور به مير داماد مىشود و چيزى نمىگذرد كه اعلم علماى عصر گشته و شاگردانى بس بزرگ هم چون ملا صدراى شيرازى تربيت مىكند !
از حضرت امام سجاد علیه السلام روایت شده است که در روز عاشورا پس از حرکت سپاه دشمن به سوی خیمه ها، امام حسین علیه السلام شتر خود را خواست و بر آن سوار شد و فریاد زد: « ای مردم! سخنان مرا بشنوید و در جنگ شتاب نکنید تا شما را به آنچه حق شما بر من است موعظه کنم و عذر خود را برای شما آشکار سازم. پس اگر انصراف دهید سعادتمند خواهید شد و اگر انصراف ندهید، «خوب بنگرید تا کار شما باعث اندوه شما نگردد. آن گاه درباره من آنچه می خواهید انجام دهید و مهلتم ندهید» (سوره یونس، آیه 71)، «همانا ولی من خدایی است که قرآن را فرو فرستاد و اوست سرپرست و یار مردان شایسته» (سوره اعراف، آیه 196)
سپس حمد و ثنای پروردگار را بجا آورد و به آنچه شایسته بود از او یاد کرد و بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و فرشتگانش و پیامبران درود فرستاد و از هیچ سخنوری پیش از آن و پس از آن، سخنی بلیغ تر و رساتر از سخنان امام علیه السلام شنیده نشد. آن گاه فرمود: «اما بعد، پس نسب و نژاد مرا بسنجید و ببینید من کیستم.
آن گاه به خود آیید، خویش را سرزنش کنید و بنگرید آیا کشتن من و دریدن پرده حرمتم برای شما سزاوار است؟ آیا من پسر دختر پیامبر شما و فرزند جانشین او و پسر عمویش و اولین مؤمنی که پیامبر را تصدیق کرد نیستم؟ آیا حمزه سید الشهدا عموی من نیست؟ آیا جعفر بن ابیطالب که با دو بال در بهشت پرواز می کند عموی من نیست؟ آیا نشنیده اید که رسول خدا درباره من و برادرم فرمود: این دو سرور جوانان اهل بهشت هستند؟ اگر سخنان مرا تصدیق می کنید حق همین است.
و به خدا سوگند از روزی که دانسته ام خدا با دروغگوها دشمن است دروغ نگفته ام. و اگر مرا تکذیب می کنید به یقین در میان شما کسانی هستند که اگر از آنان بپرسید شما را به آنچه من گفتم آگاهی دهند. از «جابر بن عبدالله انصاری» بپرسید. از «ابا سعید خدری» و «سهل بن سعد ساعدی» و «زید بن ارقم» و «انس بن مالک» بپرسید تا به شما بگویند که این سخن را از پیامبر درباره من و برادرم شنیده اند.
آیا این گفتار رسول خدا صلی الله علیه و آله از ریختن خون من جلوگیری نمی کند؟
«شمر بن ذی الجوشن» گفت: اگر چنین است که تو می گویی من هرگز خدا را با عقیده راسخ عبادت نکرده باشم؛ (یعنی من نمی دانم چه می گویی.)
«حبیب بن مظاهر» به او گفت: به خدا سوگند من معتقدم که تو خدا را با تزلزل و تردید بسیار پرستش می کنی و من گواهی می دهم که تو راست می گویی و نمی دانی که امام چه می گوید! چرا که خداوند بر دل تو مُهر غفلت زده است.
امام علیه السلام فرمود: «اگر در این سخن تردید دارید آیا در این نیز تردید دارید که من پسر دختر پیغمبر شما هستم؟ به خدا در میان شرق و مغرب پسر دختر پیامبری جز من نیست؛ چه در میان شما و چه در میان غیر شما وای بر شما! آیا کسی از شما را کشته ام تا خون او را از من بخواهید؟ یا مالی از شما برده ام؟ یا قصاص جراحتی از من می خواهید؟» در این هنگام بود که همه آنان خاموش شدند و سخنی نگفتند.
آن گاه امام فریاد زد: ای «شبت بن ربعی» و ای «حجار بن الجبر» و ای «قیس بن اشعث» و ای «یزید بن حارث» آیا شما به من ننوشتید که میوه ها رسیده است و باغها سرسبز شده است و با لشگری آماده برای یاری تو وارد خواهیم شد؟»
قیس بن اشعث گفت: «ما نمی دانیم تو چه می گویی ولی به حکم پسر عمویت « عبیدالله » تن در ده؛ زیرا ایشان جز چیزی که تو دوست داری درباره تو انجام نخواهند داد.»
امام حسین فرمود: «نه به خدا، نه دست خواری به شما خواهم داد و نه مانند بندگان فرار خواهم کرد. ای بندگان خدا من به پروردگار خود و پرودگار شما پناه می برم از این که آزاری به من برسانید» (سوره دخان، آیه 20) به پروردگار خود و پروردگار شما پناه می برم از هر سرکش که به روز جزا ایمان نیاورد.
آن گاه شتر خویش را خواباند و به «عقبه بن سمعان» دستور داد آن را دور کند. پس از آن سپاه دشمن به سوی آن امام حمله بردند.
تصویری ناب از داخل ضریح مطهر حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام
یک پژوهشگر هلندی غیرمسلمان چندی پیش تحقیقی در دانشگاه آمستردام انجام داده و به این نتیجه رسیده بود که ذکر کلمه جلاله «الله» و تکرار آن و نیز صدای این لفظ، موجب آرامش روحی میشود و استرس و نگرانی را از بدن انسان دور میکند.
این پژوهشگر غیرمسلمان هلند طی گفتگویی در این باره گفت: پس از انجام تحقیقاتی سه ساله که بر روی تعداد زیادی مسلمان که قرآن میخوانند و یا کلمه "الله" را می شنوند، به این نتیجه رسیدم که ذکر کلمه جلاله «الله» و تکرار آن و حتی شنیدن آن، موجب آرامش روحی میشود و استرس و نگرانی را از بدن انسان دور میکند و نیز به تنفس انسان نظم و ترتیب میدهد.
وی در ادامه افزود: بسیاری از این مسلمان که روی آنان تحقیق میکردم از بیماریهای مختلف روحی و روانی رنج میبردند. من حتی در تحقیقاتم از افراد غیرمسلمان نیز استفاده کرده و آنان را مجبور به خواندن قرآن و گفتن ذکر «الله» کردم و نتیجه باز هم همان بود. خودم نیز از این نتیجه به شدت غافلگیر شدم، زیرا تأثیر آن بر روی افراد افسرده، ناامید و نگران، تأثیری چشمگیر و عجیب بود.
این پژوهشگر هلندی همچنین گفت: از نظر پزشکی برایم ثابت شد که حرف الف که کلمه «الله» با آن شروع میشود، از بخش بالایی سینه انسان خارج شده و باعث تنظیم تنفس میشود، به ویژه اگر تکرار شود و این تنظیم تنفس به انسان آرامش روحی میدهد. حرف لام که حرف دوم «الله» است نیز باعث برخورد سطح زبان با سطح فوقانی دهان میشود. تکرار شدن این حرکت که در کلمه «الله» تشدید دارد نیز در تنظیم و ترتیب تنفس تأثیرگذار است. اما حرف هاء حرکتی به ریه میدهد و بر دستگاه تنفسی و در نتیجه قلب تأثیر بسیار خوبی دارد و موجب تنظیم ضربان قلب میشود.
به راستی که قرآن کریم در آیهای کریمه میفرماید: «الذين آمنوا وتطمئن قلوبهم بذكر الله ألا بذكر الله تطمئن القلوب».
پیش از اینها فكر می كردم خدا
خانه ای دارد كنار ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا
پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور
ماه برق كوچكی از تاج او
هر ستاره، پولكی از تاج او
اطلس پیراهن او، آسمان
نقش روی دامن او، كهكشان
رعد وبرق شب، طنین خنده اش
سیل و طوفان، نعره توفنده اش
دكمه ی پیراهن او، آفتاب
برق تیغ خنجر او ماهتاب
هیچ كس از جای او آگاه نیست
هیچ كس را در حضورش راه نیست
پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود
آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان، دور از زمین
بود، اما در میان ما نبود
مهربان و ساده و زیبا نبود
در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت
هر چه می پرسیدم، از خود، از خدا
از زمین، از آسمان، از ابرها
زود می گفتند: این كار خداست
پرس وجو از كار او كاری خطاست
هرچه می پرسی، جوابش آتش است
آب اگر خوردی، عذابش آتش است
تا ببندی چشم، كورت می كند
تا شدی نزدیك، دورت می كند
كج گشودی دست، سنگت می كند
كج نهادی پای، لنگت می كند
با همین قصه، دلم مشغول بود
خوابهایم، خواب دیو و غول بود
خواب می دیدم كه غرق آتشم
در دهان اژدهای سركشم
در دهان اژدهای خشمگین
بر سرم باران گرز آتشین
محو می شد نعره هایم، بی صدا
در طنین خنده ی خشم خدا ...
نیت من، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه می كردم، همه از ترس بود
مثل از بر كردن یك درس بود
مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه
تلخ، مثل خنده ای بی حوصله
سخت، مثل حل صدها مسئله
مثل تكلیف ریاضی سخت بود
مثل صرف فعل ماضی سخت بود
...
تا كه یك شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یك سفر
در میان راه، در یك روستا
خانه ای دیدم، خوب و آشنا
زود پرسیدم: پدر، اینجا كجاست؟
گفت، اینجا خانه ی خوب خداست!
گفت: اینجا می شود یك لحظه ماند
گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند
با وضویی، دست و رویی تازه كرد
با دل خود، گفتگویی تازه كرد
گفتمش، پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست؟ اینجا، در زمین؟
گفت : آری، خانه او بی ریاست
فرشهایش از گلیم و بوریاست
مهربان و ساده و بی كینه است
مثل نوری در دل آیینه است
عادت او نیست خشم و دشمنی
نام او نور و نشانش روشنی
خشم، نامی از نشانی های اوست
حالتی از مهربانی های اوست
قهر او از آشتی، شیرین تر است
مثل قهر مهربان مادر است
دوستی را دوست، معنی می دهد
قهر هم با دوست معنی می دهد
هیچ كس با دشمن خود، قهر نیست
قهری او هم نشان دوستی است...
...
تازه فهمیدم خدایم، این خداست
این خدای مهربان و آشناست
دوستی، از من به من نزدیك تر
از رگ گردن به من نزدیك تر
آن خدای پیش از این را باد برد
نام او را هم دلم از یاد برد
آن خدا مثل خیال و خواب بود
چون حبابی، نقش روی آب بود
می توانم بعد از این، با این خدا
دوست باشم، دوست، پاك و بی ریا
می توان با این خدا پرواز كرد
سفره ی دل را برایش باز كرد
می توان درباره ی گل حرف زد
صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد
چكه چكه مثل باران راز گفت
با دو قطره، صد هزاران راز گفت
می توان با او صمیمی حرف زد
مثل یاران قدیمی حرف زد
می توان تصنیفی از پرواز خواند
با الفبای سكوت آواز خواند
می توان مثل علفها حرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زد
می توان درباره ی هر چیز گفت
می توان شعری خیال انگیز گفت
مثل این شعر روان و آشنا:
پیش از اینها فكر می كردم خدا
قیام مختار ثقفی به خونخواهی شهدای کربلا 12 ربیع الاول آغاز و بواسطه آن مختار بسیاری از جنایتکاران کربلا را به هلاکت رساند.
مختار بن ابى عبیده ثقفى و خاندان مبارز وى ، به ویژه عمویش سعد بن مسعود، همگى از علاقمندان امام علی (ع) و فرزندانش امام حسن و امام حسین علیهماالسلام و ازطرفداران و محبان اهل بیت بودند.
در آغاز قیام امام حسین(ع)، مختار از هواداران اصلى آن حضرت در کوفه بود و به شدت با حکومت یزید مخالفت مىورزید و هنگامى که مسلم بن عقیل، نماینده امام حسین وارد کوفه شد، در خانه مختار، منزل گزید و از همین جا، قیام ضد اموى را رهبرى مىکرد ولى در روز قیام مسلم بن عقیل که پیش از موعد مقرر به وقوع پیوست مختار در کوفه نبود و زمانى به کوفه برگشت که مسلم بن عقیل، شهید و عبیدالله بن زیاد بر شهر تسلط کامل یافته بود و مختار به محض ورود به شهر دستگیر و زندانى شد و با بزرگانى از شیعه، هم چون میثم تمار، عبدالله بن حارث و بسیارى از دوستداران اهلبیت در زندان، هم بند شد و روحیه رزمى تازهاى یافت.
ادامه مطلب...
ـ سرزمین وحی، مکه. مسجدالحرام. از آنجا شروع شد انقلاب حسین.
سرزمین وحی، مکه، مسجدالحرام. از انجا شروع می شود. انقلاب مهدی!
ـ همه جا گفته اند. توی قرآن، سنت. عاشورای حسین برای همین بود اصلا.
امر به معروف، نهی از منکر. قبل از این که بیاید اما، وارونه اش می کنند مردم.
امر به منکر، نهی از معروف.
ـ اسمش را گذاشته اند مقام امام زمان. کربلا. درست کنار شریعه ی فرات.
می گویند ملک امام زمان است. همان جایی که عمویش عباس از اسب افتاد.
ـ علی اکبر، عباس، علی اصغر... حسین هم افتاد. پرچم خاندان پیامبر افتاده بود میان میدان و دیگر کسی نبود آن را بردارد...
أین الطالب بدم المقتول بکربلاء؟
زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد
اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد .
او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!
دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی .
گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟!
سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای؟
کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت : تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟!!
چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد . گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن .
گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟!!
این کامل ترین تصویری است که بشر تا حال حاضر از جهان هستی به دست آورده است. حاصل ۱۰ سال جمع آوری اطلاعات یک تصویر سه بعدی است که شامل ۴۳ هزار کهکشان است و تا ۳۸۰ میلیون سال نوری گسترش دارد.
جهت گیری سه بعدی کهکشان ها و اجرام آسمانی نیز در این نقشه مشخص شده بنابراین با اطلاعات خام موجود می توانید یک نسخه سه بعدی از جهان را هم تولید کنید. هر چند شاید نقشه ده سال دیگر چندین برابر شده باشد. چرا که احتمالا هنوز اطلاعات ما از جهان هستی بسیار ناکامل است. اما فعلا تا ۴۳ هزار کهکشان بعدی را بلدیم!
اگر می خواهید بدانید ما کجا هستیم باید بدانید که کهکشان راه شیری تقریبا یک نقطه کوچک در وسط های نقشه محسوب میشود. فکر منظومه شمسی را هم نکنید چون که خیلی کوچک تر از آن است که در این تصویر قابل دیدن باشد!
حکایتی از حاج محمد اسماعیل دولابی
میگویند پسری در خانه خیلی شلوغکاری کرده بود.
همهی اوضاع را به هم ریخته بود.وقتی پدر وارد شد،
مادر شکایت او را به پدرش کرد.
پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت.
پسر دید امروز اوضاع خیلی بیریخت است، همهی درها هم بسته است،
وقتی پدر شلاق را بالا برد، پسر دید کجا فرار کند؟ راه فراری ندارد!
خودش را به سینهی پدر چسباند. شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد.
شما هم هر وقت دیدید اوضاع بیریخت است به سوی خدا فرار کنید. «وَ فِرُّوا إلی الله مِن الله»(۱)
هر کجا متوحش شدید راه فرار به سوی خداست.
قال رسول الله (ص): يا فاطمة! كل عين باكية يوم القيامة الا عين بكت على مصاب الحسين فانها ضاحكة مستبشرة بنعيم الجنة.
پيامبراكرم (ص) فرمود: فاطمه جان! روز قيامت هر چشمى گريان است، مگر چشمى كه در مصيبت و عزاى حسين گريسته باشد، كه آن چشم در قيامت خندان است و به نعمتهاى بهشتى مژده داده می شود.
بحارالانوار،ج 44، ص293
حضرت مهدی(عج) هیچ کسی را مجبور به پذیرش دین اسلام نمیکند، بلکه فقط دستورهای ناب آن را اجرا کرده و در معرض دید همگان قرار میدهند تا بر پایه سنت الهی، هر کس با درایت و تحقیق و آگاهی کامل به این مسیر صحیح، رهنمون شود.
ادامه مطلب...
در روایات زیادى آمده است که در بیست و پنجم ذى القعده کعبه نصب گردیده، زمین گسترده شده، آدم پایین آمده، خلیل و عیسى علیهما السلام متولد شدند و رحمت پخش شده است.
ادامه مطلب...
مرحوم آیت الله العظمی سید احمد خوانساری (1363-1270 شمسی) بیماری زخم معده داشتند که احتیاج به عمل جراحی داشت، از طرفی ایشان سالخورده و از لحاظ جسمی ناتوان بودند و تحمل جراحی بدون بی هوشی نیز ممکن نبود.
پیش از آن که عمل جراحی آغاز شود، ایشان اجازه بی هوش کردن را به پزشکان معالج ندادند [ چون به نظر ایشان در صورت بی هوشی، تقلید مقلدینشان دچار اشکال می شد] از این رو به پزشک معالج فرمودند:
« هرگاه من مشغول قرائت سوره ی مبارکه ی انعام شدم، شما مشغول عمل شوید من توجه ام به قرآن است و در این صورت هیچ مشکلی پیش نمی آید. [ایشان آن چنان به قرآن توجه پیدا می کردند که احساس درد نمی کردند.] همان طور هم شد و با تمام شدن عمل جراحی، قرائت سوره مبارکه انعام نیز به پایان رسید!
[ مردان علم درمیدان عمل ج 4 ص 188ــ 189]
برگرفته از سایت مشرق